- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دهر پرفتنه و شورست ز چشم سیهش داری از چشم بد خلق خدایا نگهش
2 هرکه را باعث عصیان و خطا عشق شود ملک از رشک بسوزد که نویسد گنهش
3 پر مگو خواجه که عشرتگه ما روشن ازوست همه جا هست، ولی در همه دل نیست رهش
4 دل هرکس که درین غمکده صحرا گردد ناگهان یوسف کنعان به در آید ز چهش
5 رشک بر کودک لشکر شکن ما دارد پادشه زاده که هستند ز خاصان سپهش
6 ملک چین با بت و بتخانه به یغما ببرد گر کله گوشه به یغما شکند پادشهش
7 اجر بیداری چل ساله نثاریست قلیل روز گردید شب ما ز مه چاردهش
8 ماه نو کرده ز افلاس تهی پهلو را ناز بر اوج هوا سوده چو پر کلهش
9 عجب ار در دل ویران «نظیری » گنجد کوه را تاب نباشد که شود جلوه گهش