- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دهل و نای دریدیم به آوازه صبح بانگ فتحی نشنیدیم ز دروازه صبح
2 دیر گشتیم ز فیض سحر آگاه، دریغ جامه یی پاره نکردیم به اندازه صبح
3 کم خراشست دم مرغ سحر برخیزید جگری تازه کنیم از نمک تازه صبح
4 می و معشوق به اندازه ما می باید رطل خورشید کند چاره خمیازه صبح
5 مغفر جام بیارابرش می در زین کش تا به یک حمله کنم غارت جمازه صبح
6 سپه شب به شبیخون دعا بشکستم علم روز زنم بر در دروازه صبح
7 رفته اوراق شب و روز به هم برچینیم بخیه ثابت و سیاره شیرازه صبح
8 دست در گردن عذرای جهان اندازم حله روز به هم برزنم و غازه صبح
9 سرو و شمشاد به وجدند «نظیری » وقتست به سر شاخ سراییم سر آوازه صبح