- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 داد محمود آن یکی را مال خویش کرد او را سرور عمال خویش
2 رفت مرد و مال او جمله بخورد بعد از آن در گوشهٔ بنشست فرد
3 شاه چون از کار او آگاه شد گفت تا برخاست پیش شاه شد
4 شاه گفت ای بی خبر از حال من از چه خوردی تو پلید این مال من
5 گفت بر پشتی آن خوردم که شاه مال دارد بی قیاس اینجایگاه
6 من ندارم هیچ تو داری بسی نیستی چون من تو محتاج کسی
7 چون بدان محتاج بودم خورده شد کار بر پشتی فضلت کرده شد
8 گر ببخشی میتوانی من کیم ور بگیری هم تو دانی من کیم
9 شاه را دل خوش شد از گفتار او عفو کرد ودر گذشت از کار او
10 حجت دین گر سجل میبایدت رحمتی دایم ز دل میبایدت
11 کم نهٔ آخر ز فرعون لعین رحمتش بر زیردستان می ببین