- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دی ترنگی از شکست ساغرم کل کرد و ریخت ششجهت کیفیت چشم ترم گل کرد و ریخت
2 شب چو شمعم وعدهٔ دیدار در آتش نشاند تا سحر آیینه از خاکسترمگلکرد و ریخت
3 خلوت رازم بهشت غیرت طاووس گشت رنگها چون حلقه بیرون درم گلکرد و ریخت
4 تا تجرد از اثر پرداخت اجزای مرا سایه همچون مو، ز جسملاغری گل کرد و ریخت
5 ای هوس دیگر چه دکان قیامت چیدنست برکف خونیکه چونگل در برم گلکرد و ریخت
6 سیر این باغمکفیل یک سحر فرصت نبود خنده واری تاگریبان بر درمگلکرد و ریخت
7 سرنگون شرم عصیان را چه عزت، کو وقار آبروی من ز دامان ترم گل کرد و ریخت
8 داغم از اوج و حضیض دستخاه انفعال بر فلکهم یکعرقوار اخترم گلکرد و ریخت
9 سعی مژگان جز ندامتساز پروازی نداشت بسکه ماندم نارسا اشک از پرم گل کرد و ریخت
10 صفحهام یاد که آتش زد که تا مژگان زدن صد نگاه واپسین از پیکرم گل کرد و ریخت
11 هیچ فردوسی به سامان دل خرسند نیست خاک هم گر خواست ریزد بر سرم گل کرذ و ریخت
12 تا بپوشم بیدل آنگنجیکه در دل داشتم عالم ویرانی از بام و درم گل کرد و ریخت