1 امید خلق برآور چنانکه بتوانی به حکم آنکه تو را هم امید مغفرتست
2 که گر ز پای درآیی بدانی این معنی که دستگیری درماندگان چه مصلحتست
1 گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگر خدای پرستی هواپرست مباش
2 به عین عجب و تکبر نگه به خلق مکن که دوستان خدا ممکناند در اوباش
1 تو را که گفت که برقع برافکن ای فتان که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان
2 پری که در همه عالم به حسن موصوفست ز شرم چون تو پریزاده میرود پنهان
1 مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل
2 خبر برید به بلبل که عهد میشکند گل تو نیز اگر بتوانی ببند بار تحول
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم