1 پیوسته فلک با قران اختر می سوزد داغ بر دل اهل نظر
2 تا شام و سحر را بمدار آوردست شامی بمراد کس نکردست سحر
1 زلال فیض بقا رشحه ز جام منست حیات باقی من نشاه مدام منست
2 بمن فرشته کجا می رسد ز رفعت قدر حریم درگه پیر مغان مقام منست
1 دلا تا کی چنین در قید آن زلف دو تا باشم اسیر دام محنت بسته بر دام بلا باشم
2 گهی بر یاد آن لبها سرشک لاله گون ریزم گه از بار غم آن ابروان خم دو تا باشم
1 مه دلاک من آیینه اهل نظر است هر زمان صید کسی کرده بشکل دگر است
2 در تمنای وصال دم تیغش همه دم عاشقان را تن چون موی بخونابه تر است