1 فلان گنده بینی را نظر کن که او را غیر خود بینی نبینی
2 زند از میرزائی لاف و در وی هم استعداد تا بینی نبینی
3 بجز دیوانه یا مصروعی او را به چشم عقل اگر بینی نبینی
4 به روی او که خود کافر مبیناد اگر بینی بجز بینی نبینی
1 آن چه شمعی است فروزنده رخ یار من است آن چه روشن نه از آن شمع شب تار من است
2 آن چه ناز تو فزون می کند و رحم تو کم اثر صبر کم و ناله ی بسیار من است
1 بس آنجا رفته بر خاک آرزویش سراسر آرزو شد خاک کویش
2 اگر نشناسمش چندان عجب نیست ز بس کم دیده ام از شرم رویش
1 دانی که چه کردیم متاع دل و دین را؟ در راه تو دادیم هم آن را و همین را
2 چین سر زلف تو گشودند و ندانم یا آن که گشودند سر نافه ی چین را