- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شکایت کند نوعروسی جوان به پیری ز داماد نامهربان
2 که مپسند چندین که با این پسر به تلخی رود روزگارم به سر
3 کسانی که با ما در این منزلند نبینم که چون من پریشان دلند
4 زن و مرد با هم چنان دوستند که گویی دو مغز و یکی پوستند
5 ندیدم در این مدت از شوی من که باری بخندید در روی من
6 شنید این سخن پیر فرخنده فال سخندان بود مرد دیرینه سال
7 یکی پاسخش داد شیرین و خوش که گر خوبروی است بارش بکش
8 دریغ است روی از کسی تافتن که دیگر نشاید چنو یافتن
9 چرا سر کشی زان که گر سر کشد به حرف وجودت قلم در کشد؟
10 یکم روز بر بندهای دل بسوخت که میگفت و فرماندهش میفروخت
11 تو را بنده از من به افتد بسی مرا چون تو دیگر نیفتد کسی