شکایت کند نوعروسی جوان از سعدی شیرازی بوستان 11

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

شکایت کند نوعروسی جوان

1 شکایت کند نوعروسی جوان به پیری ز داماد نامهربان

2 که مپسند چندین که با این پسر به تلخی رود روزگارم به سر

3 کسانی که با ما در این منزلند نبینم که چون من پریشان دلند

4 زن و مرد با هم چنان دوستند که گویی دو مغز و یکی پوستند

5 ندیدم در این مدت از شوی من که باری بخندید در روی من

6 شنید این سخن پیر فرخنده فال سخندان بود مرد دیرینه سال

7 یکی پاسخش داد شیرین و خوش که گر خوبروی است بارش بکش

8 دریغ است روی از کسی تافتن که دیگر نشاید چنو یافتن

9 چرا سر کشی زان که گر سر کشد به حرف وجودت قلم در کشد؟

10 یکم روز بر بنده‌ای دل بسوخت که می‌گفت و فرماندهش می‌فروخت

11 تو را بنده از من به افتد بسی مرا چون تو دیگر نیفتد کسی

عکس نوشته
کامنت
comment