بیاد خاک درش گر چه ای سرشک از فضولی بغدادی غزل 394

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

بیاد خاک درش گر چه ای سرشک دویدی

1 بیاد خاک درش گر چه ای سرشک دویدی بهیچ وجه بگرد مراد خود نرسیدی

2 بدیدن رخش ای دیده چند میل نمایی درین هوس بنما جز بلا چه فایده دیدی

3 دلا بعشق شدی چهره بارها بتو گفتم چنین مکن نشنیدی هزار طعنه شنیدی

4 غزال من ز تو بی وجه بود میل رقیبان تو آهویی عجب است این که از سکان نرمیدی

5 ترا چه شد که چنین بی جهت بتیغ تغافل علاقه که میان من و تو بود بریدی

6 اگر چه هست ترا همچو ما هزار بلاکش هزار شکر که ما را ز بهر جور گزیدی

7 نمی کشی قدم از رهگذار عشق فضولی بسی ملامت ازین رهگذر اگر چه کشیدی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر