بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی از شمس مغربی غزل 10

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی زیبارا

1 بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی زیبارا که جز وامق نداند کس کمال حسن عذرا را

2 بصحرای دل عاشق بیا جلوه کنان بگذر بروی عالم آرایت بیارا روی زیبا را

3 دمی از خلوت وحدت تماشا را به صحرا شو نظر بر ناظران افکن ببین اهل تماشا را

4 چه مهر است آن نمیدانم که عالم هست در آتش ز روی خویش بخشد نور هر دم چشم بینا را

5 الا ای یوسف مصر ملاحت تا بکی داری بدین یعقوب بیدل را غمین جان زلیخا را

6 تو حلوا کرده ای پنهان مگسها جمله سرگردان اگر جوش مگس خواهی بصحرا آر حلوا را

7 الا ای ترک یغمایی بیا جان را به یغما بر نه دل ترک تو خواهد کرد نه تو ترک یغما را

8 جهان پر شور از آن دارد لب شیرین ترک من که ترکان دوست میدارند دایم شور و غوغا را

9 سخن با مرد صحرایی الا ایمغربی کم گوی که صحرایی نمیداند زبان اهل دریا را

عکس نوشته
کامنت
comment