بیا در بحر و دریا شو رها کن این از شمس مغربی غزل 9

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

بیا در بحر و دریا شو رها کن این من و ما را

1 بیا در بحر و دریا شو رها کن این من و ما را که تا دریا نگردی تو ندانی عین دریا را

2 اگر موجت از آن دریا درین صحرا کشد روزی چنانت غرقه گرداند که ناری یاد از صحرا

3 اگر امواج دریا را بجز دریا نمی بینی یقین دانم که نتوانی مسما دید اسما را

4 چو واحد کردی اعدادت نشاید سر بسر واحد چو فردائی یکی بینی پری و دی فردا را

5 ز کثرت سوی وحدت شو ز وحدت سوی کثرت آی ز راه وحدت و کثرت توان دانستن اسما را

6 چه دانی زیر و بالای زمین و آسمان چون تو ندید استی تو ور خود زیر بالا را

7 چو مستی نسخه جانان فرو رو در خود و ادوان ز پنهانی و پیدائیست این پنهان و پیدا را

8 الا ایمغربی عنقای مغرب را اگر گوئی برون از مشرق و مغرب بباید جست عنقا را

عکس نوشته
کامنت
comment