-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیامد یکی کاروان گشن درآن سرزمین از دیار یمن
2 یکی کاروان بود آراسته همه بارشان هدیه و خواسته
3 فرستاده بد هدیه هارا تمام امیر یمن بهر دارای شام
4 یکی آمد و نزد دارای راز همه راز آن کاروان گفت باز
5 بفرمود فرزند خیر الانام که من در دو گیتی کنونم امام
6 مرا می رسد اینهمه خواسته که یزدانش ازبهر من خواسته
7 به فرمان فرمانگذار جهان گرفتند آن جمله از کاروان
8 شهنشه سر کاروان را بخواند پس آنگه بدو اینچنین راز راند
9 که باشد مراساز و برگ سفر شما را هیونان بود باربر
10 بیاور ز آلات من باربند دژم دل مگردان و خاطر نژند
11 همی هر چه خود خواهی ازآن فزون زمن باز بستان کرایه ی هیون
12 سرآهنگ نیز آنچه ازشه شنفت برکاروان آمد و باز گفت
13 گروهی بماندند نزد امام گروهی سپردند ره سوی شام
14 چو عبدالله جعفر نامور شد آگه که شد بسته بارسفر