بیار ساقی از آن می که هست آب از شمس مغربی غزل 27

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

بیار ساقی از آن می که هست آب حیات

1 بیار ساقی از آن می که هست آب حیات بده به خضر دلم وارهانش از ظلمات

2 از آن شراب که جان و دلم از او یابد ز قید جسم خلاص و ز بند نفس نجات

3 از آن شراب که ریحان روح ارواح است از آن شراب که بخشد حیات بعد ممات

4 مئی که جان بتن مرده در دمد بویش مئی که زندگی یابند ازو عظام رفات

5 بیار و بر دل و جان مرده ما ریز ببین سرایت ارواح راح در اموات

6 چه خوش بود که ترا بی جهت توان دیدن اگر چه روی تو پیداست در جمیع جهات

7 بیا و جلوه کنان برگذر ز منظر دل که منظری به ازو نیست درگه جلوات

8 بیا که خلوت پاک از برای تو خالی است از آنچه میل تو پیوسته است با خلوات

9 نظر بسوی دل مغربی کن ای دلبر ببین که روی چه خوش مینماید این مرآت

عکس نوشته
کامنت
comment