🌟 نیت کن و فال حافظ بگیر 🌟
نظامی گنجوی

نظامی گنجوی

نظامی گنجوی
نظامی گنجوی

بیا ساقی آن باده بر دست از نظامی گنجوی خمسه 47

خمسه 47 ام از 378 اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه

بیا ساقی آن باده بر دست گیر

🌙 حالت شب
شماره بیت
اندازه متن
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
  • 56
  • 57
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • 62
  • 63
  • 64
  • 65
  • 66
  • 67
  • 68
  • 69
  • 70
  • 71
  • 72
  • 73
  • 74
  • 75
  • 76
  • 77
  • 78
  • 79

1 بیا ساقی آن باده بر دست گیر که از خوردنش نیست کس را گزیر

2 نه باده جگر گوشهٔ آفتاب که هم آتش آمد به گوهر هم آب

3 دو پروانه بینم در این طرفگاه یکی رو سپیدست و دیگر سیاه

4 نگردند پروانه شمع کس که پروانه ما نخوانند بس

5 فروغ از چراغی ده این خانه را که سازد کباب این دو پروانه را

6 گزارشکن فرش این سبز باغ چنین برفروزد چراغ از چراغ

7 که چون یافت اسکندر فیلقوس خبرهای ناخوش ز تاراج روس

8 نخفت آن شب از عزم کین ساختن ز هر گونه با خود برانداختن

9 که جنبش در این کار چون آورم کز این عهد خود را برون آورم

10 دگر روز کین بور بیجاده رنگ ز پهلوی شبدیز بگشاد تنگ

11 سکندر بران خنگ ختلی نشست که چون باد برخاست چون برق جست

12 ز جوشنده جیحون جنیبت جهاند وز آنجا سوی دشت خوارزم راند

13 سپاهی چو دریا پس پشت او حساب بیابان در انگشت او

14 بیابان خوارزم را در نوشت ز جیحون در آمد به بابل گذشت

15 بدان تا کند عالم از روس پاک قرارش نمی‌بود در آب و خاک

16 در آن تاختن دیده بی خواب کرد گذر بر بیابان سقلاب کرد

17 بیابان همه خیل قفچاق دید در او لعبتان سمن ساق دید

18 به گرمی چو آتش به نرمی چو آب فروزان‌تر از ماه و از آفتاب

19 همه تنگ چشمان مردم فریب فرشته ز دیدارشان ناشکیب

20 نقابی نه بر صفحهٔ رویشان نه باک از بردار نه از شویشان

21 سپاهی عزب پیشه و تنگ یاب چو دیدند روئی چنان بی نقاب

22 ز تاب جوانی به جوش آمدند در آن داوری سخت کوش آمدند

23 کس از بیم شه ترکتازی نکرد بدان لعبتان دست یازی نکرد

24 چو شه دید خوبان آن راه را نه خوب آمد آن قاعدت شاه را

25 پری پیکران دید چون سیم ناب سپاهی همه تشنه و ایشان چو آب

26 ز محتاجی لشگر اندیشه کرد که زن زن بود بی گمان مرد مرد

27 یکی روز همت بدان کار داد بزرگان قفچاق را بار داد

28 پس از آنک شاهانه بنواختشان به تشریف خود سر برافراختشان

29 به پیران قفچاق پوشیده گفت که زن روی پوشیده به در نهفت

30 زنی کو نماید به بیگانه روی ندارد شکوه خود و شرم شوی

31 اگر زن خود از سنگ و آهن بود چو زن نام دارد نه هم زن بود

32 چو آن دشتبانان شوریده راه شنیدند یک یک سخنهای شاه

33 سر از حکم آن داوری تافتند که آیین خود را چنان یافتند

34 به تسلیم گفتند ما بنده‌ایم به میثاق خسرو شتابنده‌ایم

35 ولی روی بستن ز میثاق نیست که این خصلت آیین قفچاق نیست

36 گر آیین تو روی بربستن است در آیین ما چشم در بستن است

37 چو در روی بیگانه نادیده به جنایت نه بر روی بر دیده به

38 وگر شاه را ناید از ما درشت چرا بایدش دید در روی و پشت

39 عروسان ما را بسست این حصار که با حجلهٔ کس ندارند کار

40 به برقع مکن روی این خلق ریش تو شو برقع انداز بر چشم خویش

41 کسی کو کند دیده را در نقاب نه در ماه بیند نه در آفتاب

42 جهاندار اگر زانکه فرمان دهد ز ما هر که خواهد بر او جان دهد

43 بلی شاه را جمله فرمان بریم ولیکن ز آیین خود نگذریم

44 چو بشنید شاه آن زبان آوری زبون شد زبانش در آن داوری

45 حقیقت شد او را که با آن گروه نصیحت نمودن ندارد شکوه

46 به فرزانه آن قصه را گفت باز وز او چاره‌ای خواست آن چاره ساز

47 که این خوبرویان زنجیر موی دریغست کز کس نپوشند روی

48 وبالست از این چشم بیگانه را چو از دیدن شمع پروانه را

49 چه سازیم تا نرم خوئی کنند ز بیگانه پوشیده روئی کنند

50 چنین داد پاسخ فراست شناس که فرمان شه را پذیرم سپاس

51 طلسمی برانگیزم از ناف دشت که افسانه سازند ازان سرگذشت

52 هر آن زن که در روی او بنگرد بجز روی پوشیده زو نگذرد

53 به شرطی که شاه آرد آنجا نشست وزو هر چه در خواهم آرد به دست

54 شه از نیک و بد هر چه فرزانه خواست به زور و به زر یک به یک کرد راست

55 جهاندیدهٔ دانا به نیک اختری درآمد به تدبیر صنعت گری

56 نو آیین عروسی در آن جلوه‌گاه برآراست از خاره سنگی سیاه

57 برو چادری از رخام سفید چو برگ سمن بر سر مشک بید

58 هرانزن که دیدی در آزرم اوی شدی روی پوشیده از شرم اوی

59 درآورده از شرم چادر به روی نهان کرده رخسار و پوشیده موی

60 از آن روز خفچاق رخساره بست که صورتگر آن نقش برخاره بست

61 نگارنده را گفت شه کاین نگار در این سنگ‌دل قوم چون کرد کار

62 که فرمان ما را ندارند گوش در این سنگ بینند و یابند هوش

63 خبر داد دانای بیدار بخت که خفچاق را دل چو سنگ است سخت

64 ببر گرچه سیمند سنگین دلند به سنگین دلان زین سبب مایلند

65 بدین سنگ چون بگذرد رختشان از او نرم گردد دل سختشان

66 که روئی بدین سختی از خاره سنگ چو خود را همی پوشد از نام و ننگ

67 روا باشد ار ما بپوشیم روی ز بیداد بیگانه و شرم شوی

68 دگر نسبتی کاسمانیست آن نگویم که رمزی نهانیست آن

69 به پامردی این طلسم بلند بران رویها بسته شد روی بند

70 هنوز آن طلسم برانگیخته در آن دشت ماندست ناریخته

71 یکی بیشه در گردش از چوبهٔ تیر چو باشد گیا بر لب آبگیر

72 ز پرهای تیر عقاب افکنش عقابان فزونند پیرامنش

73 همه خیل قفچاق کانجا رسند دو تا پیش آن نقش یکتا رسند

74 زره گر پیاده رسد گر سوار پرستش کنندش پرستنده‌وار

75 سواری که راند فرس پیش او نهد تیری از جعبه در کیش او

76 شبانی که آنجا رساند گله کند پیش او گوسفندی یله

77 عقابان درآیند از اوج بلند نمانند یک موی از آن گوسفند

78 ز بیم عقابان پولاد چنگ نگردد کسی گرد آن خاره سنگ

79 صنم بین که آن نقش پرداز کرد که گاهی گره بست و گه باز کرد

نظامی گنجوی از شاعران بزرگ قرن 6 هجری می باشد و سبک شعری ایشان عراقی است.
اثر بیا ساقی آن باده بر دست گیر خمسه 47 ام از 378 اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه در خمسه نظامی گنجوی می باشد
شعر قالب : خمسه سبک : عراقی
عکس نوشته
کامنت
سوالات متداول درباره شعر بیا ساقی آن باده بر دست گیر

شاعر شعر بیا ساقی آن باده بر دست گیر چه کسی است ؟

شاعر شعر بیا ساقی آن باده بر دست گیر نظامی گنجوی می باشد.

شعر بیا ساقی آن باده بر دست گیر در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 6 سروده شده است.

قالب شعر بیا ساقی آن باده بر دست گیر چیست ؟

قالب شعر بیا ساقی آن باده بر دست گیر خمسه است

سبک شعر بیا ساقی آن باده بر دست گیر چیست ؟

سبک شعر بیا ساقی آن باده بر دست گیر سبک عراقی است

مضمون اصلی شعر بیا ساقی آن باده بر دست گیر چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.
نظامی گنجوی

بیا ساقی آن باده بر دست از نظامی گنجوی خمسه 47

خمسه 47 ام از 378 اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه
بنر