1 بیاد یار در خلوت نشستم تا چه پیش آید ره اغیار را بر خویش بستم تا چه پیش آید
2 چو دیدم پای سعی خویش در ره بسته، بگشایم بسوی رحمت حق هر دو دستم تا چه پیش آید
3 چشیدم در ازل یکجرعه از خمخانهٔ عشقش هنوز از نشأهٔ آن باده مستم تا چه پیش آید
4 بت من هستی من بود تا دانستم این معنی به نیروی یقین این بت شکستم تا چه پیش آید
5 گشودم از میان خویشتن ز نار شیطان را کمر در خدمت الله بستم تا چه پیش آید
6 ندیدم چون کسی را غیر حق کاری تواند کرد امید از ما سوای حق گسستم تا چه پیش آید
7 شکستم آرزوی نفس را در کام جان یکیک ز دست نفس و شیطان هر دو جستم تا چه پیش آید
8 بقرص نان خلقانی قناعت کردم از دنیا ز حرص آز و رنج خلق رستم تا چه پیش آید
9 بصورت کار من شد پیش و در معنیش پس دیدم ازینمعنی بصورت پس نشستم تا چه پیش آید
10 خجل گشتم ازین گفتار بی کردار و بس کردم دهان خویش را چون فیض بستم تا چه پیش آید