- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیا که کرده ام از نقش غیر آینه پاک که تا تو چهره خود را بدو کنی ادراک
2 اگر نظر نکنی سوی من در آینه کن تو خود بمثل منی کی نظر کنی خاشاک
3 اگر چه آینه روی جانفزای تو اند همه عقول و نفوس عناصر و افلاک
4 ولی ترا ننماید بتو چنانکه توئی مگر دل مسکین و بیدل و غمناک
5 تمام چهره خود را بدو توانی دید که هست مظهر تام و لطیف و صافی و پاک
6 چرا گذر نکنی بر دلی که از پاکی اذ مرت ربّه ما وجدت فیه سواک
7 ولو جلوت علی القلب ما جلوت علیه لا جل قربته بل لا نه مجلاک
8 مرا که نسخه مجموع کاینات توام روا مدار بخواری فکنده بر سر خاک
9 بساحل ار چه فکند به بحر باز آرم که موج بحر محیط توام نیم خاشاک
10 ظهور تو بمن است و وجود من از تو دلست مظهر لولای لم اکن لولاک
11 تو آفتاب منیری و مغربی سایه ز آفتاب بود سایه را وجود و هلاک