- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد که این شمع خموش امشب نگاهی در سفر دارد
2 تماشاگاه معدومی ز من چیدهست سامانی که هر کس چشم میپوشد ز خود بر من نظر دارد
3 به دوش هر نفس از دلگرانی محملی دارم مگر سعی شرر این کوه را از خاک بردارد
4 به بوی مژدهُ وصلت دل از خود رفته است اما چنان نام تو میپرسد که پندارم خبر دارد
5 نجوشد منت غیر، از ادای مدعای من بهگاه ناله، مکتوب من از خود نامه بردارد
6 به نومیدی هوس آوارهٔ صد گلشن امیدم من و وامانده پروازیکه در هر رنگ پر دارد
7 به هم چسبیدن مژگان به کنج فقر میگوید که نی هرچند صرف بوریا گردد شکر دارد
8 تو از کیفیت اقبال فقر آگه نهای ورنه طلسم بیدری از هر طرف آیند در دارد
9 بهار جلوه از کف میرود فرصت غنیمت دان اگر رنگ است و گر بو دامن گل برکمر دارد
10 نگه در چشم آهو آب شد از رشک قربانی که تیغش گر کند رحمی شب ما هم سحر دارد
11 نوای قمری و بلبل مکرر شد درین گلشن تو اکنون ناله کن بیدل که آهنگت اثر دارد