-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی بیا بر قلب رندان زن که صاحب قرن ایامی
2 برآور دودها از دل به جز در خون مکن منزل فلک را از فلک بگسل که جان آتش اندامی
3 در آن دریا که خون است آن ز خشک و تر برون است آن بیا بنما که چون است آن که حوت موج آشامی
4 اشارت کن بدان سرده که رندانند اندر ده سبک رطل گران درده که تو ساقی آن جامی
5 قدح در کار شیران کن ز زرشان چشم سیران کن به جامی عقل ویران کن که عقل آن جا بود خامی
6 بسوز از حسن ای خاقان تو نام و ننگ مشتاقان که سرد آید ز عشاقان حذر کردن ز بدنامی
7 بدیدم عقل کل را من نهاده ذبح بر گردن بگفتم پیش این پرفن چو اسماعیل چون رامی
8 بگفت از عشق شمس الدین که تبریز است از او چون چین چو مه رویان نوآیین به گرد مجلس سامی