آمده نو به شحنگی در دلم آرزوی از وحشی بافقی غزل 349

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

آمده نو به شحنگی در دلم آرزوی تو

1 آمده نو به شحنگی در دلم آرزوی تو منصب پاسبانیم داده به گرد کوی تو

2 چیست اشاره چون زیم حکم چه می‌کند بگو در بد و نیک عشق من رد و قبول خوی تو

3 پای فرشته چون مگس برده فرو در انگبین خنده که شهد ریخته در ره گفت وگوی تو

4 زان خم زلف می‌کشد منت بند جادوان گردن جان من که شد طوق پرست موی تو

5 می‌گذری و داشته دست نیاز پیش رو چشم گدا نگاه من فاتحه خوان روی تو

6 صاف سر خم ترا نیست قرابه کش بسی راضیم ار به من رسد درد ته سبوی تو

7 وحشی اگر نه رشک زد دست نگار خویشتن گریه که می‌کند گره در گذر گلوی تو

عکس نوشته
کامنت
comment