بیا در آتشم افکن بگو از اسیر شهرستانی غزل 831

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

بیا در آتشم افکن بگو ببین و برو

1 بیا در آتشم افکن بگو ببین و برو گره میفکن از افسوس بر جبین و برو

2 در آتشم به وصال تو نیستم راضی بیا ز دور به حال دلم ببین و برو

3 ز راه کویی اگر چشم خونچکان جوشد به پیش پای سراسیمگی ببین و برو

4 میان چشم و دلم بی تو دعوی خون است در این بهار تماشا گلی بچین و برو

5 اسیر کشته شد اما وصیتی دارد بخوان به خاکش یک عشر آفرین و برو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر