-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز آمد کای علی زودم بکش تا نبینم آن دم و وقت ترش
2 من حلالت میکنم خونم بریز تا نبیند چشم من آن رستخیز
3 گفتم ار هر ذرهای خونی شود خنجر اندر کف به قصد تو رود
4 یک سر مو از تو نتواند برید چون قلم بر تو چنان خطی کشید
5 لیک بی غم شو شفیع تو منم خواجهٔ روحم نه مملوک تنم
6 پیش من این تن ندارد قیمتی بی تن خویشم فتی ابن الفتی
7 خنجر و شمشیر شد ریحان من مرگ من شد بزم و نرگسدان من
8 آنک او تن را بدین سان پی کند حرص میری و خلافت کی کند
9 زان به ظاهر کو شد اندر جاه و حکم تا امیران را نماید راه و حکم
10 تا امیری را دهد جانی دگر تا دهد نخل خلافت را ثمر