دم سرد بسته به پیش خود چقدر از بیدل دهلوی غزل 907

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

دم سرد بسته به پیش خود چقدر دماغ فسرده یخ

1 دم سرد بسته به پیش خود چقدر دماغ فسرده یخ که به‌گرمیی نشد آشنا سر واعظ از زدن زنخ

2 شده خلقی آینه‌ دار دین به غرور فطرت عیب‌ بین سر و برگ دیده‌وری‌ست این‌که ز خال می شمرند رخ

3 به تسلی دل بی‌صفا نبری زموعظه ماجرا که ز آب سیل گزک دود به سر جراحت پر وسخ

4 چه سبب شد آینهٔ طلب‌ که دمید این همه تاب و تب که‌ پر است از طرب و تعب سر مور تا به پر ملخ

5 ز فسون عالم عنکبوت املت‌کشیده به دام و بس نفسی دو خیمهٔ ناز زن به طناب پوچ گسته نخ

6 ز قضا چه مژده شنیده‌ای‌ که سرت به فتنه‌ کشیده‌ای به جنون اگر نتنیده‌ای رگ گردن توکه‌کرده شخ

7 به کمند کلفت پیش و پس نتپی چو بیدل بیخبر تو مقید نفسی و بس دگرت چه دام و کجاست فخ

عکس نوشته
کامنت
comment