- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دم سرد بسته به پیش خود چقدر دماغ فسرده یخ که بهگرمیی نشد آشنا سر واعظ از زدن زنخ
2 شده خلقی آینه دار دین به غرور فطرت عیب بین سر و برگ دیدهوریست اینکه ز خال می شمرند رخ
3 به تسلی دل بیصفا نبری زموعظه ماجرا که ز آب سیل گزک دود به سر جراحت پر وسخ
4 چه سبب شد آینهٔ طلب که دمید این همه تاب و تب که پر است از طرب و تعب سر مور تا به پر ملخ
5 ز فسون عالم عنکبوت املتکشیده به دام و بس نفسی دو خیمهٔ ناز زن به طناب پوچ گسته نخ
6 ز قضا چه مژده شنیدهای که سرت به فتنه کشیدهای به جنون اگر نتنیدهای رگ گردن توکهکرده شخ
7 به کمند کلفت پیش و پس نتپی چو بیدل بیخبر تو مقید نفسی و بس دگرت چه دام و کجاست فخ