- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانی دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی
2 آرزو میکندم با تو دمی در بستان یا به هر گوشه که باشد که تو خود بستانی
3 با من کشته هجران نفسی خوش بنشین تا مگر زنده شوم زآن نفس روحانی
4 گر در آفاق بگردی به جز آیینه تو را صورتی کس ننماید که بدو میمانی
5 هیچ دورانی بی فتنه نگویند که بود تو بدین حسن مگر فتنه این دورانی
6 مردم از ترس خدا سجده رویت نکنند بامدادت که ببینند و من از حیرانی
7 گرم از پیش برانی و به شوخی نروم عفو فرمای که عجز است نه بی فرمانی
8 نه گزیر است مرا از تو نه امکان گریز چاره صبر است که هم دردی و هم درمانی
9 بندگان را نبود جز غم آزادی و من پادشاهی کنم ار بنده خویشم خوانی
10 زین سخنهای دلاویز که شرح غم توست خرمنی دارم و ترسم به جوی نستانی
11 تو که یک روز پراکنده نبودهست دلت صورت حال پراکنده دلان کی دانی
12 نفسی بنده نوازی کن و بنشین ار چند آتشی نیست که او را به دمی بنشانی
13 سخن زنده دلان گوش کن از کشته خویش چون دلم زنده نباشد که تو در وی جانی
14 این توانی که نیایی ز در سعدی باز لیک بیرون روی از خاطر او نتوانی