بی‌رخت در چشمهٔ آیینه خاک از بیدل دهلوی غزل 744

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بی‌رخت در چشمهٔ آیینه خاک است آب نیست

1 بی‌رخت در چشمهٔ آیینه خاک است آب نیست چشم مخمل را ز شوق پای‌بوست خواب نیست

2 بعد کشتن خون ما رنگ است در پرواز شوق آب و خاک بسملت از عالم سیماب نیست

3 شوخی مهتاب و تمکین کتان پر ظاهر است بر بنای صبر ما شوقت کم از سیلاب نیست

4 کی تواند آینه عکس ترا در دل نهفت ضبط این گوهر به چنگ سعی هر گرداب نیست

5 سایه را آیینهٔ خورشید بودن مشکل است‌ خود به خود در جلوه باش اینجا کسی را تاب نیست

6 خرقه از لخت جگر چون غنچه در بر کرده‌ایم در دیار ما قماش دل درستی‌ باب نیست

7 ای حباب از سادگی دست دعا بالا مکن در محیط عشق جز موج خطر محراب نیست

8 برگ‌برگ این گلستان پرده‌دار غفلت است غنچهٔ بیدار اگر گل گشت گل بی‌خواب نیست

9 دور نبود گر فلک پیچد به خویش از ناله‌ام دود را از شعله حاصل غیر پیچ و تاب نیست

10 تا توانی چون نسیم آزادگی از کف مده آشنای رنگ جمعیت گل اسباب نیست

11 از فروغ این شبستان دست باید شست و بس آب گردیده‌ست سامان طرب مهتاب نیست

12 بیدل از احباب دنیا چشم سرسبزی مدار کشت این شطرنج‌بازان دغل سیراب نیست

عکس نوشته
کامنت
comment