- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بارید ابر بر گل پژمردهای و گفت کاز قطره بهر گوش تو آویزه ساختم
2 از بهر شستن رخ پاکیزهات ز گرد بگرفتم آب پاک ز دریا و تاختم
3 خندید گل که دیر شد این بخشش و عطا رخسارهای نماند، ز گرما گداختم
4 ناسازگاری از فلک آمد، وگرنه من با خاک خوی کردم و با خار ساختم
5 ننواخت هیچگاه مرا، گرچه بیدریغ هر زیر و بم که گفت قضا، من نواختم
6 تا خیمهٔ وجود من افراشت بخت گفت کاز بهر واژگون شدنش برفراختم
7 دیگر ز نرد هستیم امید برد نیست کاز طاق و جفت، آنچه مرا بود باختم
8 منظور و مقصدی نشناسد به جز جفا من با یکی نظاره، جهان را شناختم