- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پاکیزه روی را که بود پاکدامنی تاریکی از وجود بشوید به روشنی
2 گر شهوت از خیال دماغت به در رود شاهد بود هر آنچه نظر بر وی افکنی
3 ذوق سماع مجلس انست به گوش دل وقتی رسد که گوش طبیعت بیاکنی
4 بسیار بر نیاید شهوتپرست را کش دوستی شود متبدل به دشمنی
5 خواهی که پایبسته نگردی به دام دل با مرغ شوخدیده مکن همنشیمنی
6 شاخی که سر به خانهٔ همسایه میبرد تلخی برآورد مگرش بیخ برکنی
7 زنهار گفتمت قدم معصیت مرو ورنه نزیبدت که دم معرفت زنی
8 سعدی! هنر نه پنجهٔ مردم شکستن است مردی درست باشی اگر نفس بشکنی