- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به خاک پاکم کنید چندی فغان و غوغا پس از هلاکم که شاید آن شوخ که یک ره آرد پی تماشا گذر به خاکم
2 تو را توهم از این که خاکم مباد باد آورد به کویت مرا تصور که از ترحم نمیدهی تو بباد خاکم
3 به حیرتم زین که شوق تیغت چگونه بیرون نیاید از دل چرا که از تیغ بی دریغت رسیده بر دل هزار چاکم
4 زعشق پاکم اسیر حرمان زمن بتانراو گر نه چندان حذر نبودی شدی ملوث هوس گر آلود به عشق پاکم
5 همیشه گفتم ز رفتن جان رود زجان دردا و دردا که جانم از جسم برفت و دردش نرفت از جان دردناکم
6 اگر بباید که نیست باکم شود پشیمان ز کشتن من (سحاب) نالم که تا زکشتن چنان نداند که نیست باکم