1 دل پاکیزه، بکردار بد آلوده مکن تیرگی خواستن، از نور گریزان شدن است
1 بارید ابر بر گل پژمردهای و گفت کاز قطره بهر گوش تو آویزه ساختم
2 از بهر شستن رخ پاکیزهات ز گرد بگرفتم آب پاک ز دریا و تاختم
1 شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست: برای خاطر بیچارگان نیاسودن
2 بکاخ دهر که آلایش است بنیادش مقیم گشتن و دامان خود نیالودن
1 روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
2 پرسید زان میانه یکی کودک یتیم کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به