شب چو به سر رفت و آفتاب برآمد از جلال عضد غزل 95

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

شب چو به سر رفت و آفتاب برآمد

1 شب چو به سر رفت و آفتاب برآمد بخت سرآسیمه ام ز خواب برآمد

2 مه چو نهان شد درآمد از در من دوست ماه فرو رفت و آفتاب برآمد

3 طرّه عنبرشکن به دست صبا داد جمله جهان بوی مشک ناب برآمد

4 باد صبا در ربود سنبلش از گل پرتو خورشید از سحاب برآمد

5 گل نشنیدم که از بنفشه تتق بست ماه ندیدم که با نقاب برآمد

6 مردم چشمم ز بس که اشک ببارید از مژه ام خون به جای آب برآمد

7 غمزه برآشفت چون لبش بگزیدم فتنه نگر، باز کز شراب برآمد

8 عمر چو می شد مرا به دست دلش داد پای به سنگش ز بس شتاب برآمد

عکس نوشته
کامنت
comment