- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لب چو بگشاد پیر فرزانه سایه بیرون گریخت از خانه
2 پیر را گفتم از سرِ تحقیق ای ترا ملک دین جدیر و حقیق
3 من که با تو دمی بگفتم غم به همه عمر ندهم آن یک دم
4 عمر بی دوستان نه عمر بُود عمر بییار عمر غمر بُوَد
5 عمر با دوستی که او یکتاست یک دمی را هزار ساله بهاست
6 دل ز بند تو خوش بُوَد به عذاب چه عجب کز نمک خوش است کباب
7 جان ز روی تو در ارم باشد دل ز تایید تو خرم باشد
8 چون تو در مرکز حقیقت و حدق نیست یک پادشا به مقعد صدق
9 از تو صحرا حریر پوش شود وز تو نیها شکر فروش شود
10 از تو باید کلید قفل وفا سرِ صندوق صدق و دستِ صفا
11 از تو بیهوش جفت هوش آمد که هیولی برهنه پوش آمد
12 مردم از نیک نیکخو گردد باز چون بد بُوَد چنو گردد