لب از سنایی غزنوی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 4

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

لب چو بگشاد پیر فرزانه

1 لب چو بگشاد پیر فرزانه سایه بیرون گریخت از خانه

2 پیر را گفتم از سرِ تحقیق ای ترا ملک دین جدیر و حقیق

3 من که با تو دمی بگفتم غم به همه عمر ندهم آن یک دم

4 عمر بی دوستان نه عمر بُود عمر بی‌یار عمر غمر بُوَد

5 عمر با دوستی که او یکتاست یک دمی را هزار ساله بهاست

6 دل ز بند تو خوش بُوَد به عذاب چه عجب کز نمک خوش است کباب

7 جان ز روی تو در ارم باشد دل ز تایید تو خرم باشد

8 چون تو در مرکز حقیقت و حدق نیست یک پادشا به مقعد صدق

9 از تو صحرا حریر پوش شود وز تو نیها شکر فروش شود

10 از تو باید کلید قفل وفا سرِ صندوق صدق و دستِ صفا

11 از تو بیهوش جفت هوش آمد که هیولی برهنه پوش آمد

12 مردم از نیک نیک‌خو گردد باز چون بد بُوَد چنو گردد

عکس نوشته
کامنت
comment