1 دشمن چو بدانست که : احوالم چیست بر تلخی زندگانی من بگریست
2 بدحال تر از من اندرین عالم کیست ؟ در آرزوی مرگ همی باید زیست
1 چون علاء دولت و دین دروغا خنجر کشد رایت اعزاز حق بر گنبد اخضر کشد
2 تا بود زین سان هلاک خسم او، از آفتاب هم سپر گیرد بکف گردون و هم خنجر کشد
1 خسروا ، چون تو آسمان نارد خدمت و زمانه بگزارد
2 باد را هیبت تو بر بندد کوه را حملهٔ تو بردارد