شد چاک چاک سینه و از قطرهای از فضولی بغدادی غزل 343

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

شد چاک چاک سینه و از قطرهای خون

1 شد چاک چاک سینه و از قطرهای خون افتاد پاره پاره دل از چاکها برون

2 خونست قطره قطره که از دیده می چکد یا هست هر یکی شرری ز آتش درون

3 دادم بذکر لعل تو تسکین دود آه دفع گزند مار توان کرد بافسون

4 آواره تا بکی کندم عقل هرزه کرد خواهم مرا بسلسله خود کشد جنون

5 بی صورتی قرار ندارد دمی دلم در کار عشق کم نتوان شد ز بیستون

6 بر غیر من نمی رسد ای چرخ جور تو گویا میان خلق مرا دیده زبون

7 از من مکن سؤال فضولی که چیست حال حال دلم قیاس کن از اشک لاله گون

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر