1
چو شب روز شد بامداد پگاه
بفرمود تا بازگردد سپاه
2
بیامد دو رخساره همرنگ نی
چو شب تیره گشت اندر آمد بری
3
یکی نامه بنوشت نزد پسر
که کژی به باغ اندر آورد بر
4
چنان شد ز بالین ما اردشیر
کزان سان نجست از کمان ایچ تیر
5
سوی پارس آمد بجویش نهان
مگوی این سخن با کسی در جهان