-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو قرعه در تن زارم یک استخوان نبود که پشت و رو زخدنگ جفا نشان نبود
2 چو چشم فتنه گر خویش نگذرد نفسی که آن جفا جو در خانه کمان نبود
3 زفیض دیده پاکم ز آب محرم تر بگلشنی که درو راه باغبان نبود
4 نشان گرمروان ره طلب اینست که گرد نیز بدنبال کاروان نبود
5 زبخت پست، من آن بلبلم که پروازش اگر بلند شود تا بآشیان نبود
6 بهیچ جا سخن از بیوفائیش نگذشت که خون ز دیده داغ وفا، روان نبود
7 اگر زخلق نهفتیم راز عشق چه سود گر آتشست نهان سوختن نهان نبود
8 سرا تهی چو ز سامان شود ز امن پرست برای خانه به از فقر پاسبان نبود
9 بصرفه باده خریدن زیان خویشتن است که می بکس ندهد نشئه گر گران نبود
10 کلیم سبحه آنزلف اگر بدست آید بغیر شکر فلک ورد بر زبان نبود