چو تافت بر دل و بر جانم آفتاب از شمس مغربی غزل 166

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

چو تافت بر دل و بر جانم آفتاب تجلی

1 چو تافت بر دل و بر جانم آفتاب تجلی بسان ذرّه شدم در فروغ و تاب تجلی

2 رهیدم از شب دیجور نفس و ظلمت تن ز عکس پرتو انوار آفتاب تجلی

3 تنی چو طور و دلی چون کلیم میباید که آورد بمیقات دوست تاب تجلی

4 از این حدیث چه کشته است حادث از حدسان طهارتی نتوان یافت جز بآب تجلی

5 چو شد خراب تجلی دلم طهارت یافت خوشا عمارت آندل که شد خراب تجلی

6 نقاب ما و من از پیش دیده‌ام برخاست چو رخ نمود مرا یار از نقاب تجلی

7 دلا بمجلس رندان پاکباز درآ ز دست ساقی باقی بخور شراب تجلی

8 شراب ناب تجلی رهاندت از خود دلا مباش دمی بی‌شراب ناب تجلی

9 ز مغربی نتوان یافت هیچ نام و نشان از آنزمان که نهان گشته در قباب تجلی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر