1 چو سبحه بر سر هم تا به کی قدم شمرید به یکدلی نفسی چند مغتنم شمرید
2 به هیچ جزو ز اجزای دهر فاصله نیست سراسر خط پرگار سر بهم شمرید
3 نمود کار جهان نقش کاسهٔ بنگ است لبی به خندهگشایید و جام جم شمرید
4 به صفحه راه نبرده ست نقش ظلمت و نور سواد دهر خطی در شق قلم شمرید
5 جنون عالم عبرت به گردن افتادهست نفس زنید و همان هستی و عدم شمرید
6 سراغ مرکز تحقیق تا به دل نرسد ز دیر تا به حرم لغزش قدم شمرید
7 حساب بیش وکم حرص تا بد باقیست مگر به صفحه زنید آتش و درم شمرید
8 کدام قطره در این بحر باب گوهر نیست خطای ما همه شایستهٔ کرم شمرید
9 به ناله میکنم انگشت زینهار بلند ز من به عرصهٔ جرأت همین علم شمرید
10 کس از حباب نگیرد عیار علم و عمل حساب ما نفسی بیش نیست کم شمرید
11 نوای ساز حبابی فضولی من و ماست زپرده چند برآیید و زیر و بم شمرید
12 اگر هزار ازل تا ابد زنند بهم تعلق من بیدل همین دودم شمرید
دیدگاهها **