- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو غالب گشت بر بهلول سوداش زُ بَیده داد بریانی و حلواش
2 نشست و شاد میخورد، آن یکی گفت که میندهی کسی را، او برآشفت
3 که حق چون این طعامم این زمان داد چگونه این زمان با او توان داد
4 ترا هرچ او دهد راضی بدان باش وگر دستت دهد هم داستان باش
5 که هر حکت که از پیشان روانست تو نشاسی و درخورد تو آنست