چو لعبتان خیال اند از نظیری نیشابوری غزل 531

نظیری نیشابوری

آثار نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

چو لعبتان خیال اند آدمی و پری

1 چو لعبتان خیال اند آدمی و پری به اختیار مشعبد کنند جلوه گری

2 درست اگر نگری سیمیا و نیرنگست نشاط مجلس ناهید و فتنه قمری

3 ثبات عهد پدیدست چند خواهد داشت؟ گلی که در رحم غنچه کرد پرده دری

4 ز عمر خوش تر و شیرین تری ولی چه کنم نبسته هیچ خردمند دل به رهگذری

5 درین سراچه مزاج زمانه گیرد عقل خدا سرای مقیم است و کاروان سفری

6 دریغ از دی و نوروز دهر باید رفت به گونه های خزانی و گریه جگری

7 به غیر هستی حق روی در فنا دارد ز جزو و کل جهان هرچه را که برشمری

8 ظفر نبود به کوشیدن خرد ممکن ضرورت از صف مستی شدیم و بی خبری

9 چو کودک ز دبستان نفور می ترسم شب خمول ز بانگ مؤذن سحری

10 جهانیان به فروغم اگر نه محتاجند چو آفتاب چه افتاده ام به دربدری؟

11 به اعتماد کواکب مکن «نظیری » کار که ره نبرده به خود می کنند راهبری

عکس نوشته
کامنت
comment