1 چو خسرو دید کان یار گرامی ز دانش خواهد او را نیکنامی
2 بزرگ امید را نزدیک خود خواند به امید بزرگش پیش بنشاند
3 کهای تو بزرگ امید مردان مرا از خود بزرگ امید گردان
1 چو دهقان دانه در گل پاک ریزد ز گل گر دانه خیزد پاک خیزد
2 چو گوهر پاک دارد مردم پاک کی آلوده شود در دامن خاک
1 سخن گوینده پیر پارسی خوان چنین گفت از ملوک پارسی دان
2 که چون خسرو به ارمن کس فرستاد به پرسش کردن آن سرو آزاد
1 نشسته شاه روزی نیم هشیار به امیدی که گردد بخت بیدار
2 در آمد قاصدی از ره به تعجیل ز هندستان حکایت کرد با پیل