1 چو خسرو دید کان یار گرامی ز دانش خواهد او را نیکنامی
2 بزرگ امید را نزدیک خود خواند به امید بزرگش پیش بنشاند
3 کهای تو بزرگ امید مردان مرا از خود بزرگ امید گردان
1 فروزنده شبی روشنتر از روز جهان روشن به مهتاب شبافروز
2 شبی باد مسیحا در دماغش نه آن بادی که بنشاند چراغش
1 در آمد باربد چون بلبل مست گرفته بربطی چون آب در دست
2 ز صد دستان که او را بود در ساز گزیده کرد سی لحن خوش آواز
1 محمد کآفرینش هست خاکش هزاران آفرین بر جان پاکش
2 چراغ افروز چشم اهل بینش طراز کار گاه آفرینش