1 چو خسرو دید کان یار گرامی ز دانش خواهد او را نیکنامی
2 بزرگ امید را نزدیک خود خواند به امید بزرگش پیش بنشاند
3 کهای تو بزرگ امید مردان مرا از خود بزرگ امید گردان
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چو برزد بامدادان خازن چین به درج گوهرین بر قفل زرین
2 برون آمد ز درج آن نقش چینی شدن را کرده با خود نقش بینی
1 نشسته شاه روزی نیم هشیار به امیدی که گردد بخت بیدار
2 در آمد قاصدی از ره به تعجیل ز هندستان حکایت کرد با پیل
1 نکیسا در ترنم جادوی ساخت پس آنگه این غزل در راهوی ساخت
2 بساز ای یار با یاران دلسوز که دی رفت و نخواهد ماند امروز
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به