چو خورشید از سرایندهٔ فرامرزنامه فرامرزنامه 21

1 چو خورشید بنمود زرین درفش سفیده برآورد تیغ بنفش

2 سرشاه انجم برآمد زخواب برون جست کافور از مشک ناب

3 همه تاجداران روی زمین که بودند با تاج وتخت و نگین

4 به امید روی درخشنده ماه کمربست شاهان زرین کلاه

5 به میدان سه شه با سپاه آمدند همه خواستگاران ماه آمدند

6 که تا از میان دختر نامدار زشاهان کدامین کند خواستار

7 برون آمد از شهر دستان به راه ابا نامداران زابل سپاه

8 زیک سو زواره ابا سرکشان بیامد برون با سپاه گران

9 همان رستم و هم فرامرز راد ابا نامداران دستان نژاد

10 کشیدند بر دشت،پرده سرای نشستندگردان همه جابه جای

11 گرانمایه دستان خورشید نور برآمد چو جمشید برتخت خور

12 بزرگان نشستند در پیشگاه به سر برنهادند زرین کلاه

13 پری پیکران پیش تختش به پای سرزلفشان بر سمن مشک سای

14 تهمتن نشست از برتخت زر ابا نامداران زرین کمر

15 گرانمایه بانو زره پوش شد به ظلمت نهان چشمه نوش شد

16 کمر ترکش خسروانی ببست یکی نیزه پهلوانی به دست

17 بیامد به نزدیک دستان فراز پیاده شد وبرد پیشش نماز

18 پس آنگه برآمد به بالای بور چو شیری که برگور آید به شور

19 نخست او بیامد به آوردگاه نهنگ ژیان بود جیپور شاه

20 بپوشید ساز جوانان جنگ زترکش فروهشته دم پلنگ

21 زمانی درآن دشت جولان نمود زبازو هنرهای مردان نمود

22 در آورد جیپال یک حمله کرد چو شیر اندر آمد به عزم نبرد

23 بگفتش که ای بدرگ شوم تن به میدان کین پیش دستی به من

24 ندانی که چون رای جنگ آورم سرسروران زیر سنگ آورم

25 چو رای گزین دید این کار کرد به میدان درآمد چو شیر نبرد

26 چنین گفت کای مردم بی خرد کنند آنچنان کز خرد برخورد

27 به هر جنگ پیشم سپر بفکنید درین جنگ چون پیش دستی کنید

28 نخستین شما را درآرم ز اسب پس آنگه کنم جنگ بانو گشسب

29 از این گفته آشفته شد زال زر به بانوی یل گفت بنما هنر

30 که این هرسه شه تیغ را برکشند سپه یک به یک یکدگر را کشند