1 چو این پیغامها در گوش کردم بکلی ترک عقل و هوش کردم
2 ز شوقش آتشی در جانم افتاد دلم دریای خون از دیده بگشاد
3 ولی میداد هردم دل گوائی که با او زود یابم آشنائی
4 دو روزی گر دلی خرم نباشد چو دولت یار باشد غم نباشد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خم ابروی او در جانفزائی طراز آستین دلربائی
2 خدا را محض لطفش آفریده به نام ایزد زهی لطف خدائی
1 هرگز کسی به خوبی چون یار ما نباشد مه را نظیر رویش گفتن روا نباشد
2 موئی چنان خمیده چشمی چنان کشیده در چین به دست ناید و اندر ختا نباشد
1 لطف تو از حد برون حسن تو بی منتهاست نیش تو نوش روان درد تو درمان ماست
2 عشق تو بر تخت دل حاکم کشور گشای مهر تو بر ملک جان والی فرمانرواست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به