چو گلشه سوی شام شد مستمند از عیوقی ورقه و گلشاه 30

چو گلشه سوی شام شد مستمند

1 چو گلشه سوی شام شد مستمند بیاورد بابش یکی گوسفند

2 ز بهر حیل سرش ببرید زود به کرباس اندر بپیچید زود

3 بخوابید در خیمه چون مردگان شب تیره برداشت بانگ و فغان

4 برآورد با زن بهٔک جا خروش که آوخ ز گلشاه ببرید هوش

5 همه اهل حی جمله گرد آمدند سلبها دریدند و گریان شدند

6 بشد باب گلشاه گوری بکند نهادش به گور اندرون گوسفند

7 همه اهل حی راست پنداشتند سراسر همه نوحه برداشتند

8 همه جملگی زار و گریان شدند چو ماهی ابر تابه بریان شدند

9 دل خلق با درد پیوسته شد بریشان در خرمی بسته شد

عکس نوشته
کامنت
comment