- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو گلشه سوی شام شد مستمند بیاورد بابش یکی گوسفند
2 ز بهر حیل سرش ببرید زود به کرباس اندر بپیچید زود
3 بخوابید در خیمه چون مردگان شب تیره برداشت بانگ و فغان
4 برآورد با زن بهٔک جا خروش که آوخ ز گلشاه ببرید هوش
5 همه اهل حی جمله گرد آمدند سلبها دریدند و گریان شدند
6 بشد باب گلشاه گوری بکند نهادش به گور اندرون گوسفند
7 همه اهل حی راست پنداشتند سراسر همه نوحه برداشتند
8 همه جملگی زار و گریان شدند چو ماهی ابر تابه بریان شدند
9 دل خلق با درد پیوسته شد بریشان در خرمی بسته شد