- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات به هر که قدر تو دانست میدهند برات
2 هلال وار ز راه دراز میآیند برای کارگزاری ز قاضی الحاجات
3 به مفلسان که ز بازارشان نصیبی نیست ز مخزن زر سلطان همیکشند زکات
4 پی گشادن درهای بسته میآیند گرفته زیر بغلها کلیدهای نجات
5 به دست هر جان زنبیل زفت میآید شنیده بانگ تعالو لتأخذوا الصدقات
6 بیا بیا گذری کن ببین زکات ملک به طور موسی عمران و غلغل میقات
7 دریده پهلوی همیان از آن زر بسیار دریده قوصرههاشان ز بار قند و نبات
8 ز خرمن دو جهان مور خود چه تاند برد خمش کن و بنشین دور و میشنو صلوات