1 چو دل شد زان او هرگز نمیرد چو خورد از خوان او هرگز نمیرد
2 به سر میگردم از عشقش، چو دانم که سرگردان او هرگز نمیرد
3 تن عاشق بمیرد در جدایی ولیکن جان او هرگز نمیرد
4 به دردش گر دلم زین پیش میمرد پس از درمان او هرگز نمیرد
5 تنم را پر شود پیمانهٔ عمر ولی پیمان او هرگز نمیرد
6 به زندان عزیزی در شد این دل که در زندان او هرگز نمیرد
7 روان اوحدی را هست حکمی که بیفرمان او هرگز نمیرد