-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو دریا یک قلم موجست شوق بیخودی جوشم تمنای کناری دارم و توفان آغوشم
2 به شور فطرت من تیره بختی برنمیآید زبان شعلهام از دود نتوان کرد خاموشم
3 قیامت همتم مشکلکه باشد اطلسگردون دو عالم میشود گرد عدم تا چشم میپوشم
4 خوشم کز شور این دربا ندارم گرد تشویشی دل افسرده مانند صدف شد پنبه درگوشم
5 هوس مشکلکه بالد از مزاج بی نیاز من درین محفل همه گر شمع گردم دود نفروشم
6 خیالگل نمیگنجد ز تنگی درکنار من مگر چون غنچه نگشاید شکست رنگ آغوشم
7 مرادی نیست هستی را که باشد قابل جهدی ندانم اینقدرها چون نفس بهر چه میکوشم
8 به هر جا میروم از دام حیرت بر نمیآیم به رنگ شبنم از چشمیکه دارم خانه بر دوشم
9 به حیرت خشک باشم بهکه در عرض زبان سازی به رنگ چشمهٔ آیینه جوهر جوشد از جوشم
10 ز یادم شبههای در جلوه آمد عرض هستی شد جهان تعبیر بود آنجاکه من خواب فراموشم
11 شکستن اینقدرها نیست در رنگ خزان بیدل دربن وبرانهگردی کرده باشد رفتن هوشم