چو بهری ز تیره از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 45

ابوالقاسم فردوسی

آثار ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

چو بهری ز تیره شب اندر چمید

1 چو بهری ز تیره شب اندر چمید کی نامور پیش چشمه رسید

2 بران آب روشن سر و تن بشست همی خواند اندر نهان زند و است

3 چنین گفت با نامور بخردان که باشید پدرود تا جاودان

4 کنون چون برآرد سنان آفتاب مبینید دیگر مرا جز بخواب

5 شما بازگردید زین ریگ خشک مباشید اگر بارد از ابر مشک

6 ز کوه اندر آید یکی باد سخت کجا بشکند شاخ و برگ درخت

7 ببارد بسی برف زابر سیاه شما سوی ایران نیابید راه

8 سر مهتران زان سخن شد گران بخفتند با درد کنداواران

9 چو از کوه خورشید سر برکشید ز چشم مهان شاه شد ناپدید

10 ببودند ز آن جایگه شاه‌جوی بریگ بیابان نهادند روی

11 ز خسرو ندیدند جایی نشان ز ره بازگشتند چون بیهشان

12 همه تنگ‌دل گشته و تافته سپرده زمین شاه نایافته

13 خروشان بدان چشمه بازآمدند پر از غم دل و با گداز آمدند

14 بران آب هر کس که آمد فرود همی داد شاه جهان را درود

15 فریبرز گفت آنچ خسرو بگفت که با جان پاکش خرد باد جفت

16 چو آسوده باشیم و چیزی خوریم یک امشب ازین چشمه برنگذریم

17 زمین گرم و نرم است و روشن هوا بدین رنجگی نیست رفتن روا

18 بران چشمه یکسر فرود آمدند ز خسرو بسی داستانها زدند

19 که چونین شگفتی نبیند کسی وگر در زمانه بماند بسی

20 کزین رفتن شاه نادیده‌ایم ز گردنکشان نیز نشنیده‌ایم

21 دریغ آن بلند اختر و رای او بزرگی و دیدار و بالای او

22 خردمند ازین کار خندان شود که زنده کسی پیش یزدان شود

23 که داند بگیتی که او را چه بود چه گوییم و گوش که یارد شنود

24 بدان نامداران چنین گفت گیو که هرگز چنین نشنود گوش نیو

25 بمردی و بخشش بداد و هنر بدیدار و بالا و فر و گهر

26 برزم اندرون پیل بد با سپاه ببزم اندرون ماه بد با کلاه

عکس نوشته
کامنت
comment