چو بهر زینت آن گل‌چهره از فضولی بغدادی غزل 149

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

چو بهر زینت آن گل‌چهره در آیینه می‌بیند

1 چو بهر زینت آن گل‌چهره در آیینه می‌بیند ز مژگان صد خدنگ آیینه را در سینه می‌بیند

2 نشاطی یافت دل تا درد عشقت یافت در سینه چو درویشی که در ویرانه گنجینه می‌بیند

3 اسیر عشق را از موی ژولیده‌ست ذوق دل اگر صوفی صفا در خرقه پشمینه می‌بیند

4 غمت هردم به داغ تازه زان می‌کند شادم که در من حفظ حق صحبت دیرینه می‌بیند

5 چه باشد گر شود دل با غمت خرسند در عالم درین ویرانه جز نقد غمت گنجینه می‌بیند

6 از آن روزی که جمعی زاهدان را دید در مسجد دلم خواب پریشان هر شب آدینه می‌بیند

7 فضولی پاک کن از کینه اغیار لوح دل که ذوق از مهر مه‌رویان دل بی‌کینه می‌بیند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر