- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو شد بردالعجوز از چرخ نازل زمستان دست سردی داشت بر دل
2 نهاد آن دست را بر سینه خاک چو اندر سینه ترکان حمایل
3 برات عاشقان بنوشت بر یخ ازیرا خسته اند از سعی باطل
4 حکایت کرد نز افسانه با من مر آن دهقان دانشمند فاضل
5 که تا هنگام آذر در اواخر ز ماه فروردین اندر اوایل
6 یکی خرگاه بودی بوستان را چو روی آن بت شیرین شمایل
7 قباب سرخ گل برده بگردون نشسته چنگ زن هر سو بلابل
8 تماثیل بتان بنهاده بر طاق چو در دیر از حواریون هیاکل
9 دو چشم نرگس مکحول بسته بجادو دیده هاروت بابل
10 دو زلف سنبل مفتول کرده بدست و گردن خوبان سلاسل
11 در آن آرامش هر خفته موجود در این آسایش هر خسته حاصل
12 چراگاه غزالان تتاری تفرجگاه ترکان قبائل
13 بدین خرگاه سبز و گاه خرم دلش شادان و بختش بود مقبل
14 بناگه لشکر دی مه بیامد در آن خرگه بوضعی سخت هائل
15 عروض خیمه را بشکست و بگسیخت همه اسباب و اوتاد و فواصل
16 بغارت برد از گلبن لئالی بیغما کرد از نسرین خلاخل
17 شکست اندر کف دراج بربط گشود از گردن قمری مراسل
18 سپس از طرف بستان رخت بربست هزیمت را پس از یکماه کامل
19 چو دی مه رفت بهمن مه بیامد درون بوستان چون موت نازل
20 چنان بعد از یزیدبن معاوی باورنگ خلافت خیط باطل
21 زمین را کرد عشباء همچو کالی چمن ار ساخت عالی همچو سافل
22 مبدل شد طراز سبز مرغان برایات غرابین و حواصل
23 چو یک مه ماند بهمن مه در این کاخ برآمد مردمان را زاری از دل
24 خبر بردند اسفند ارمذ را بارسال مکاتیب و رسائل
25 که بهمن مه چو بهمن شه بزابل به تیغ هندی و خطی ذابل
26 برآورد از درون باغ شیون فکند اندر صف بستان زلازل
27 نه شاخی هشت کش نشکست از بن نه مرغی ماند کش ننمود بسمل
28 چو دانست این حکایت ماه اسفند بگیتی کام دل را دید حاصل
29 کتائب را همی خواند از جوانب مراکب را همی راند از مراحل
30 فرود آمد بطرف دامن باغ چو برق خاطف و چون موت عاجل
31 بیاسای دی و بهمن همی ماند بخیره از رسوم عدل غافل
32 ستمها کرد بر طفلان نورس جفاها راند بر پیران کامل
33 ز باران کرد ساحل را چو دریا ز یخ بنمود دریا را چو ساحل
34 همه ساعات شد هنگام شدت همه ایام شد یوم النوازل
35 سپاه برف بر درها نگهبان دمه بر غارت جان ها موکل
36 دگرباره فغان و زاری خلق برآمد در چنین غوغای هائل
37 رسولی را که نامش مهرگان بود طلب کردند باچندین وسائل
38 بسوی فرودین نامه نبشتند که ای شخص کریم و مرد مقبل
39 الا ای داور فرخ سجایا الا ای خسرو زیبا خصایل
40 فزون از وهم ما باد آن جلالت نهان از چشم بد باد آن شمائل
41 زمستان دست بی رحمی گشوده است به خردان و بزرگان قبایل
42 نخستین دی نمود آغاز بدعت رماه الله ربی بالطلاطل
43 جهان را گشت صاحب بی وراثت چمن را گشت غاصب بی دلایل
44 بساتین مانده با مهجوری یار ریاحین خسته از بیماری سل
45 برون رفتند با صد پای از باغ جز آن سروی که بودش پای در گل
46 بکام خسته عشاق رنجور بجای شهد افشاند این هلاهل
47 چو دی مه رفت از منزل بهامون ز هامون ماه بهمن شد بمنزل
48 جهان تاریک کرد از باد صرصر زمان آشوب کرد از رعد هایل
49 کمان را چله کرد و شیر نر را در آن چله فکند اندر سلاسل
50 بصید آهوان دشت ایمن خرامیدند در صحرا فراعل
51 بسان نهر سائل اشک چشمان ز بس بهمن نمودی نهر سائل
52 در این هنگام ناگه آسمان بست بحلقوم خر کوسج جلاجل
53 چو دجالی که بر پشت خر آید مکان بگزید بر پشت رواحل
54 قدم زد بر فراز خاک یک سر نه کهپایه بماند و نه سواحل
55 ز جوش دکه انگشت سازان بماند انگشت بر لب مرد عاقل
56 چو یزدان شر او را گشت کافی بگیتی شد مه اسفند کافل
57 چو سرمای دی و بهمن باتمام رسید از همت مردان کامل
58 یکی بردالعجوز آورد اسفند پی تاراج ایتام و ارامل
59 صنبر وصن و آمر مطفی الجمر چو وبرو مکفی الظعن و معلل
60 پی فرمان این سلطان جابر همی تا زند مست اندر مقاتل
61 الا ای فروردین ماه خجسته حکیم بخرد و استاد قابل
62 الا ای داور و دارای فرخ الا ای سرور و سالار عادل
63 تو و اردی بهشت و تیر و خرداد سفر کردید و بربستید محمل
64 آبان و آذر و شهریور و مهر دی و اسفند و بهمن گشت داخل
65 علمداران شدند از باد لرزان سپهداران شدند از اسب راجل
66 تهی گردید از لشکر فیافی فتاد اندر کف دشمن معاقل
67 بتان سبز پوشی را که بودی بروی سرخ با ایشان مغازل
68 ز تیر دیمه و سهم حوادث نه جوشن ماند بر تن نه غلایل
69 گه تاراج جای طوق و یاره سواعدشان بریدند و انامل
70 گه غارت بجای رخت و زیور شرائینشان کشیدند از مفاصل
71 تو اینک پا بمیدان نه که دشمن نیارد تاب نیرو در مقابل
72 بیا تا بازبینی طاعت از جان بیا تا بازبینی خدمت از دل
73 ز دست لعبتان این بند بگشای ز پای مرغکان این دام بگسل
74 ایاغ لاله پرکن در صف باغ چراغ گل برافروزان بمحفل
75 چو آمد مهرگان در کوی سلطان پس از طی ره و قطع مراحل
76 رسوم بندگی آورد برجای بداد آن نامه را کش بود حامل
77 ملک چون از رعیت گشت آگاه خروش جان خراشی برد از دل
78 صبا را گفت کی پیک سعادت چو صرصر ساعتی بنمای عاجل
79 بگو لشکر شتابند از جوانب بگو اسپه برآیند از منازل
80 بگو بامی حجاب از خم برافکن بگو با گل نقاب از رخ فروهل
81 بگو با لاله کاتش برفروزد بگو با سرو کاویزد حمایل
82 بگو با بید بندد سیف قاطع بگو با کاج گیرد رمح ذابل
83 بگو با رعد جنبد با مدافع بگو با برق تازد با مکاحل
84 بگو با بلبل شیدا که در باغ نه از بومان گذارد نز حواصل
85 بگو با طوطی گویا که خواند گهی بحر هزج که بحر کامل
86 بنرگس گو کز آن چشمان مخمور نماید دیده ی بدخواه مسبل
87 بسنبل گوی تا صاحبدلان را درآویزد به خم گیسوان دل
88 بسوسن گوی بر تحریض لشکر سرآید خطبه چون سحبان وائل
89 بخورشید درخشان گو که باشد به بیرون گردن سرما محصل
90 بشارت ده بباغ ای باد شبگیر حکایت کن براغ ای ابر هاطل
91 که نک تازم سوی بستان ز خرگاه کنون آیم سوی صحرا ز معقل
92 بسوی ملک خود آیم بعینه چنان روح الامین با وحی نازل
93 و یا قوسی که بوسد دست باری و یا زیور که برگردد به عاطل
94 بتازم بر زمستان چون به تغلب بتازد مردم بکربن و ائل
95 چنان کوشم که کوشیدی بنوالجشم به آل حنظله در یوم غافل
96 همان سازم که احمد کرد با خصم به بدر و خیبر و ذات السلاسل
97 ز شاخ سرو بگزینم منابر ببرگ لاله بنویسم رسائل
98 صفوف قاریانم از قماری جموع عادلانم از عنادل
99 سپاه کبک و دراجم مکبر گروه چرخ و شهبازم مهلل
100 بجویم داد مظلومان ز ظالم بگیرم ثار مقتولان ز قاتل
101 گهر بارم باطراف و جوانب سمن کارم بانهار و جداول
102 نخواهم از نواصب نزغوالی نه مانم از شوافع نز حنابل
103 درخت خشک در میلاد عیسی نمایم تازه و پر بار و حامل
104 عصای مرده اندر دست موسی دهم تا بشکرد یکسر حبایل
105 طبیعیون گردون را هویدا نمایم شبهه مأکول و آکل
106 ز چشم منکران روز موعود براندازم حجابی کاوست حائل
107 چو روی رومیان در طارم باغ ز گلها برفروزانم مشاعل
108 چو موی زنگیان در گردن شاخ قلاده افکنم از حب فلفل
109 پی تبریک میلاد شه دین پس از یکهفته خواهم گشت نازل
110 بمولود حسین با آب طاعت ز روی خاک شویم نقش باطل
111 امام سیمین سالار گردون خداوند مهین سلطان عادل
112 مدینه علم را دیوار محکم سکینه حق بجانش گشته نازل
113 خداوندی که جز کشتی مهرش نیارد خستگان را سوی ساحل
114 بنص آیت انا عرضنا امانات خدا را گشته حامل
115 حسین بن علی آن شاه والا که کامش در شهادت گشت حاصل
116 مقامی داشت اندر نزد باری که با جان باختن می گشت نائل
117 جهان اندر نظر زندان نمودش از آن سرمست بیرون شد ز منزل
118 نظر بگماشت بر فردوس جاوید بچشمش بود دنیا ظل زایل
119 یکی از بانوان آل عصمت خجسته اختری شیرین شمایل
120 چو دید آن روح اقلیم بقا را بمرگ خویشتن گردیده عاجل
121 گرفتش دامن و گفت ای خداوند ترحم کن بر ایتام و ارامل
122 اراک الیوم استسلمت للموت چرا عاجل شدی در موت آجل
123 حسین فرمود کای فرزانه فرزند عنان دامنم از کف فروهل
124 که ما ظل خداوندیم و باید بسوی اصل خود بشتابد این ظل
125 شود این ذره بر آن مهر ملحق شود این قطره با آن بحر واصل
126 بر آن شوقم که گر خود میرود سر ببوسم زیر خنجر دست قاتل
127 خوش آن تن کو شود بر یار قربان زهی جان کو بود بر دوست قابل
128 هلاهل با جمال دوست شکر شکر بی دوست ماند بر هلاهل
129 در آن میدان که از خون جوانان روان گردید انهار و جداول
130 قضا میتاخت چون طوفان مبرم بلا میریخت چون باران وابل
131 جوانانش همه از عشق مخمور رفیقانش همه بر موت مایل
132 ترکت الخلق طرا فی هواکا بیزدان میسرود آن پیر کامل
133 هدف از حلق اصغر می فرستاد به تیر حرمله فرزند کاهل
134 براه یار دادی داحت جان فدای دوست کردی میوه دل
135 چنین خواندم در آن اخبار معصوم که دانایان نوشتند از اوایل
136 که چون کشتند سلطان حرم را بامید ری و کرکوک و موصل
137 سر پاکش به بالای سنان شد چراغ دیده و شمع قوافل
138 مر آن صدیقه صغری نظر کرد سر پرخون شه را در مقابل
139 عنان طاقتش از کف بدر شد سر خود کوفت اندر چوب محمل
140 روان شد خون ز پیشانی زینب چنان کز ابر نیسان دمع هاطل
141 همی گفت ای هلال ناشده بدر خسوفت از چه رو گردید غایل
142 دل پاک تو با ما مهربان بود چرا نامهربان گردید این دل
143 ببین سجاد را در بند دشمن چو مرغی پای بسته در سلاسل
144 ندانم آهوی دشت حرم را کدامین بیمروت کرده بسمل
145 سر پاکت جدا از خنجر کین تنت مجروح از ناب عواسل
146 هلاک آدمی کاریست آسان فراق دوستان کاریست مشکل
147 ایا نوباوه ساقی کوثر ایا فرزند حلال مشاکل
148 ایا داده روان با چشم گریان ایا بسپرده جان عطشان و ناهل
149 در آن موقف که حاکم شیر یزدان خداداد تو بستاند ز قاتل
150 ز اخلاصی که دارد شه مظفر بخاک درگهت از جان و از دل
151 بمیلاد تو جشنی خسروانه گرفتم خواهد این دارای عادل
152 ز ظل الله داد این شه که خواهد ز رحمت گسترانی بر سرش ظل
153 رخش نبود بجز کوی تو ساجد دلش نبود بجز روی تو مایل
154 مگریانش مکر در ماتم خویش مخواهش جز درین اندوه ثاکل
155 خدا را منتی دارم که بگزید مرا این شه ز اقران و اماثل
156 اشارت کرد کز مدح تو گیرم کلاه بو فراس و تخت دعبل
157 بفرمانش سرودم این قصیده بیان کردم در او چندین مسائل
158 چنان کامروز دانایان این فن دهندم بوسه بر کلک و انامل
159 هرانک از من شنید این چامه گفتا ز روی عجب لله در قائل
160 ایا فرخنده شاه دادگستر که بوالایتامی و کهف الارامل
161 توئی در جود اسخی زابن مامه توئی در عهد اوفی از سموئل
162 تو باشی اهیب از حجربن حارث تو باشی اخطب از سحبان وائل
163 توئی دارای تکمیل کمیلی بصدق جابر و فضل مفضل
164 توئی سلطان والای معظم توئی صندید غطریف حلاحل
165 توئی آداب دولت را مقنن توئی آیین ملت را مکمل
166 توئی سامع بتذکار مناقب توئی جامع باخبار فضائل
167 تو داری مهر تابان در دو رخسار تو باری ابر آبان از انامل
168 جهان با سایه ات معطوف و عاطف عدو با خنجرت معمول و عامل
169 مبرا قلب صافت از معایب منزه جان پاکت از رذایل
170 شهان در واجبات آرند تأخیر تو نگذاری ز کف هرگز نوافل
171 زر و سیمی که در راه امامان نثار آری تو ای سلطان باذل
172 یکی را هفتصد بخشد خدایت کحبة انبتت سبع سنابل
173 گمانم بود کز خاک سرایت بخواهم درو شد چندین مراحل
174 مرا خواهد گریزاندن به شعبان جفای حاسد و غوغای عاذل
175 بحمدالله ملک اصغا نفرمود بجای من اقاویل اراذل
176 بلی در گوش شاهان ره نیابد اساطیر و فسون مرد جاهل
177 ملک داند تمیز پخته از خام بداند نیز فرق حرمت از حل
178 من امروز آن مکان دارم ببزمت که در بزم شهان اعشی باهل
179 اگر سابق نیم هستم مصلی در این میدان نه مرتاح و مؤمل
180 الا تا در جهان زر زاید از خاک الا تا در چمن گل روید از گل
181 رماحت منهل خصم است و نهمار عدو سیراب گردد زین مناهل
182 سپاهت قافله دادست و هموار جهان آباد باد ازین قوافل
183 کلام فرخت طومار سحبان حدیث دشمنت گفتار باقل
184 به گیتی شمع رخسار تو روشن بدوران ذکر بدخواه تو خامل
185 ز شهر چین همی گیری جبایه ز ملک روم بستانی نواقل
186 همیشه در رکابت بخت حاضر هماره بر جنابت کام حاصل
187 در این چامه بدان بحر و قوافی نظر کردم که گفت آنمرد فاضل
188 منوچهری حکیم دامغانی الا یا خیمگی خیمه فروهل