- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو بدر از جیب گردون سر برآورد زمین عطف هلالی بر سر آورد
2 ز مجلس در شبستان رفت خسرو شده سودای شیرین در سرش نو
3 چو بر گفتی ز شیرین سرگذشتی دهان مریم از غم تلخ گشتی
4 در آن مستی نشسته پیش مریم دم عیسی بر او میخواند هر دم
5 که شیرین گرچه از من دور بهتر ز ریش من نمک مهجور بهتر
6 ولی دانم که دشمن کام گشتست به گیتی در به من بدنام گشتست
7 چو من بنوازم و دارم عزیزش صواب آید که بنوازی تو نیزش
8 اجازت ده کزان قصرش بیارم به مشکوی پرستاران سپارم
9 نبینم روی او گر باز بینم پر آتش باد چشم نازنینم
10 جوابش داد مریم که ای جهانگیر شکوهت چون کواکب آسمانگیر
11 خلافت را جهان بر در نهاده فلک بر خط حکمت سر نهاده
12 اگر حلوای تر شد نام شیرین نخواهد شد فرود از کام شیرین
13 ترا بیرنج حلوائی چنین نرم برنج سرد را تا کی کنی گرم
14 رطب خور خار نادیدن ترا سود که بس شیرین بود حلوای بیدود
15 مرا با جادوئی هم حقهسازی؟ که بر سازد ز بابل حقهبازی
16 هزار افسانه از بر بیش دارد به طنازی یکی در پیش دارد
17 ترا بفریبد و ما را کند دور تو زو راضی شوی من از تو مهجور
18 من افسونهای او را نیک دانم چنین افسانها را نیک خوانم
19 بسا زن کو صد از پنجه نداند عطارد را به زرق از ره براند
20 زنان مانند ریحان سفالند درون سو خبث و بیرون سو جمالند
21 نشاید یافتن در هیچ برزن وفا در اسب و در شمشیر و در زن
22 وفا مردی است بر زن چون توان بست چو زن گفتی بشوی از مردمی دست
23 بسی کردند مردان چارهسازی ندیدند از یکی زن راست بازی
24 زن از پهلوی چپ گویند برخاست مجوی از جانب چپ جانب راست
25 چه بندی دل در آن دور از خدائی کزو حاصل نداری جز بلائی
26 اگر غیرت بری با درد باشی و گر بیغیرتی نامرد باشی
27 برو تنها دم از شادی برآور چو سوسن سر به آزادی برآور
28 پس آنگه بر زبان آورد سوگند به هوش زیرک و جان خردمند
29 به تاج قیصر و تخت شهنشاه که گر شیرین بدین کشور کند راه
30 به گردن برنهم مشگین رسن را بر آویزم ز جورت خویشتن را
31 همان به کو در آن وادی نشیند که جغد آن به که آبادی نبیند
32 یقین شد شاه را چون مریم این گفت که هرگز در نسازد جفت با جفت
33 سخن را از در دیگر بنی کرد نوازش مینمود و صبر میکرد
34 سوی خسرو شدی پیوسته شاپور به صد حیلت پیامی دادی از دور
35 جوابش هم نهانی باز بردی ز خونخواری به غمخواری سپردی
36 از آن بازیچه حیران گشت شیرین که بی او چون شکیبد شاه چندین
37 ولی دانست کان نز بیوفائیست شکیبش بر صلاح پادشائیست