- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو من زکسوت هستی ترآمدهست حباب به قدر پیرهن از خود برآمدهست حباب
2 جهان نه برق غنا دارد و نه ساز غرور عرقفروش سر و افسر آمدهست حباب
3 هزار جا گره اعتبار شق کردیم به خشم ما همه دمگوهرآمدهست حباب
4 کسی به ضبط عنان نفس چه پردازد سوارکشتی بیلنگر آمدهست حباب
5 به این دو روزه بقا خودنمای وهم مباش به روی آب تنک کمتر آمدهست حباب
6 به نام خشک مزن جام تردماغی ناز ز آبگینه هم آخر برآمدهست حباب
7 به فرصتیکه نداری امید مهلت چیست درون بیضه برون پر برآمدهست حباب
8 ز احتیاط ادبگاه این محیط مپرس نفسگرفته برون در آمدهست حباب
9 طرب پیام چه شوقند قاصدان عدم که جام برکف وگل بر سر آمدهست حباب
10 مکن ز خوانکرم شکوه،گر نصیبت نیست که در محیط نگون ساغر آمدهست حباب
11 ز باغ تهمت عنقاگلی به سر زدهایم به هستی از عدم دیگر آمدهست حباب
12 نفس متاعی بیدل در چه لاف زند به فربهی منگر لاغر آمدهست حباب